درختی خشک را مانم به صحراکه عمری سر کند تنهای تنهانه بارانی که آرد برگ و بارینه برقی تا بسوزد هستیش را
من آنچه را احساس باید کرد ، یا از نگاه دوست باید خواند ، هرگز نمی پرسم ... هرگز نمی پرسم که : آیا دوستم داری ! قلب من و چشم تو می گوید به من؛ آری